ببینم تو میدونی من چقد دوست دارم؟😳
_نع، بگو بدونم چقد؟😍
+ اندازه گردن مورچه🙈
_ چقد زیاد، خسته نشی؟😒
+ اوووو فک نکن کمه ها، مورچه وقتی به صورتش بند میندازه گردنش قطع میشه 😂😬😀😜
سلام ابجی گلم عزیز دلم
ببخشید که روز تولدت زنگ نزدم شرمندتم گلم
ابجی جون مهههه جواب نمیده که ازش برات پیغام پسغام بفرستم
تولدت مبارک
جبران میکنم
بووووووس
راسی اگه شد ی قرار بزار همو ببینیم😑😢
خوشبختی ینی اینکه
خانواده یه ماه برن ترکیه و تو قرارباشه تنها بمونی و چی؟؟
ماشین بابات زیر پات باشه😍😍
خعلی خوشحالم😁
سلام (مورچ)
عیدتون(مورچ)
مبارک(مورچ)
😀😍😊
ایشالا عید فطر 120سالگیم بیام اینجا دینبالا دونبال راه بندازم با واکر بیام براتون قر بدم 😀😬😍😍
لبتون اینجوری😀😀😁😂🙂☺😅😄😆😇😉
از همون اولشم شانس نداشتم
شما بگین شانس من میگم چییی هستت؟؟
تولد 18سالگیم نزدیکه و من توی تموم این سالها یه بارم تولد ندیدم
بچه که بودم پسر عمم تک پسر بود و عزیز و هرسال براش تولد میگرفتن خیلی دوست داشتم یه بارم واس من تولد بگیرن. همینطوری هرسال بزرگ شدم و حتی مامان نمیدونست من تولدم کی هست.
شاید انقدر از تولد متنفر نمیشدم اگه واسه آبجی هم تولد نمیگرفتن .یجورایی بعد اون روز یه قسمت از قلبم سیاه شدو درش قفل:| (همون قسمت مربوط به تولد)
هروقت حرف از تولد میشه میگم: شما بچتون فقط زهراس من نمیدونم برا چی بدنیا اومدم یه بار نشد همینطور خشک و خالی تبریک بگین تا حداقل دلم خوش بشه که بعله منم هستم :(
وسط همین بحث کردنام و بغض کردنام مامان قول میده که دیگه سال بعد برا تولدم کیک بخره:| تقریبا الان هفت هشت سالی میشه که هرسال بعد بحث کردن و... مامان این قول رو میده و فراموش میکنه
زنداداشم گفت امسال بیا خودم برات تولد میگیرم گفتم یادته پارسال هم همین حرف رو زدی و من اومدم حتی شب قبلش یادآوری کردم که فردا تولدمه ولی فرداش هیشکی یادش نبود :(
اصن اینا به کنار
روز تولدم همه نشسته بودن یهو بلند شدم گفتم :خبر دارین که امروز تولدمه ها :)
بابا: بیخیال بابا 😕
مامان : 😕
ابجی : اخیییی 🙂
من 😬😡😡😑😑😑
کاش یه تبریکی میگفتن حداقل
تولد 18سالگیم خیلی برام مهمه کاش حداقل اون روز یکی بهم تبریک بگه 😢😢
_محمد: چرا ازدواج نکردی؟؟
_من: آخه من هنوز بچه ام :)
_من: تو چرا ازدواج نکردی؟؟
_محمد : آخه تو هنوز بچه ای :)
همیشه از استخر و آب و...میترسیدم یادم نبود چرا ولی تازگیا یادم اومد
یکی بهم گفت همیشه با ترست روبه رو شو منم خواستم همین کارو بکنم
خیره شده بودم به آب و همینجور داشتم فکر میکردم که چطوری باهاش روبه رو بشم تو همین فکرا بودم که یکی هولم داد
شنا بلد نبودم همینجور که داشتم میرفتم پایین به این فکر میکردم که چرا من میترسم
وقتی بچه بودم تو حیاتمون یه حوض گنده عمیق داشتیم کنارش نشسته بودم و پاهام تو آب بود ولی یهو داداشم هولم داد و بدون هیچ حرکتی رفتم ته... کف حوض خوابیدم نمیدونم چرا دست و پا نزدم..
باز همون لحظه تکرار شد بدون هیچ حرکتی رفتم ته آب
حس عجیبی بود ترس عجیبی بود کل وجودم پر از آب بود...
وقتی آوردنم بیرون و به خودم اومدم حس میکردم یه سوراخ توی معده ام دارم و قراره ازش آب بیرون بیاد و...
حالا دیگه کلا بیخیال آب و استخر و... شدم چون یه صدایی از همون سوراخ توی معده ام میاد که میگه :با افتادن آتیش توی آب، نه آتیش خاموش میشه، نه آب بهار میشه
چند وقته نیستم ؟ شما که دیگه حواستون هست مگه نه؟؟
بیمارستان هواش یجوریه از وقتی آوردنم اینجا اصن حالم بدتر شده
یه تعارفی زدیم گفتیم برین به خونه زندگیتون برسین همشون رفتن
دختر که یدونه نباشه محبت نسبت بهش کمتر میشه
حس میکنم دوسم ندارن بدجوری کمبود محبت دارم
اینارو بیخیال
یه چی بگم بخندین...
مامان سحری بلندم کرد گفت پاشو قرمه سبزی بخور گفتم مامان هولش بده این طرف سر جام بخورم خو
برگشته میگه اینجا نیس که برو از آشپزخونه بردار بخور
نمیدونم چرا ولی قهر کردم که هیچ از اونموقع گریه کردم تا صبح خخخخ
مریضم خو مریییض
ماه رمضونی برا شفای من دعا کنین با تچکل :)
نومودونم چلا ولیییی دلم میخواد یکیو اذیت کنم حرصش بدم :| اونو حرص بدم و خودم هروکر بخندم اصن از خنده غش کنم
انقد بخندم که از خندم حرصش بگیره :|
حالا این حس به کنار
اینو کجای دلم بذارم که با اهنگ غمگین انقد میخندم که همه تعجب میکنن :|
میدونم الان میاین میگین خوددرگیری مزمن داری:)
حالم خوووبهههه خوشحالم واین بیشترمنو خوشحال میکنه برای این حال خوب هم باید از دوستام و یه مرد مجهول که نمیشناسمش ولی مثل یه پدر مثل یه برادر کنارم بود تشکر کنم و بهش بگم با اینکه نمیشناسمت ولی خیلی میخوامت عزیزدل خواهر:)
میام به وبلاگ دوستان سر میزنم پست هاشون رو میخونم واقعا حالم خوب میشه جا داره به همتون بگم که واقعا دوستون دارم :)
دستم دیگه داره میلرزه از گشنگی خخخخ
اینم بپرسم برم بخوابم ...کسی اینجا باشگاه پرواز رو میشناسه؟؟