از همون اولشم شانس نداشتم
شما بگین شانس من میگم چییی هستت؟؟
تولد 18سالگیم نزدیکه و من توی تموم این سالها یه بارم تولد ندیدم
بچه که بودم پسر عمم تک پسر بود و عزیز و هرسال براش تولد میگرفتن خیلی دوست داشتم یه بارم واس من تولد بگیرن. همینطوری هرسال بزرگ شدم و حتی مامان نمیدونست من تولدم کی هست.
شاید انقدر از تولد متنفر نمیشدم اگه واسه آبجی هم تولد نمیگرفتن .یجورایی بعد اون روز یه قسمت از قلبم سیاه شدو درش قفل:| (همون قسمت مربوط به تولد)
هروقت حرف از تولد میشه میگم: شما بچتون فقط زهراس من نمیدونم برا چی بدنیا اومدم یه بار نشد همینطور خشک و خالی تبریک بگین تا حداقل دلم خوش بشه که بعله منم هستم :(
وسط همین بحث کردنام و بغض کردنام مامان قول میده که دیگه سال بعد برا تولدم کیک بخره:| تقریبا الان هفت هشت سالی میشه که هرسال بعد بحث کردن و... مامان این قول رو میده و فراموش میکنه
زنداداشم گفت امسال بیا خودم برات تولد میگیرم گفتم یادته پارسال هم همین حرف رو زدی و من اومدم حتی شب قبلش یادآوری کردم که فردا تولدمه ولی فرداش هیشکی یادش نبود :(
اصن اینا به کنار
روز تولدم همه نشسته بودن یهو بلند شدم گفتم :خبر دارین که امروز تولدمه ها :)
بابا: بیخیال بابا 😕
مامان : 😕
ابجی : اخیییی 🙂
من 😬😡😡😑😑😑
کاش یه تبریکی میگفتن حداقل
تولد 18سالگیم خیلی برام مهمه کاش حداقل اون روز یکی بهم تبریک بگه 😢😢
یاخداااااااا
سلام خوبین خوشی؟؟راستش منم بدنیستم
میدونین چیه این جعبه جدیددنبال کننده هاروگذاشتنااااا
خجالت نمیکشین انقدکمین؟؟؟؟
من که شخصا الان دارم خجالت نقاشی میکنم
اصن یجوری شدم
داغون شدم له له شدم رفت
میدونم یه چن وقتی نبودم کم بهتون سرزدم شرمنده درگیرامتحاناتم شدییییددد
پس فرداهم امتحان ریاضی داریم انقدسخته هیچی بلدنیستم
من هرسال تقلب میکردما ولی نمیدونم چرا امسال نمیتونم؟؟
فک کنم دخترخوبی شدم
تازگیاهم که میرم تلگرام آی خوش میگذره
یه سوال این عکسایی که میزارین این بغل وبلاگتون
چجوری میزارین؟؟؟؟ها؟من هرچقد تلاش کردم نشد
قبلا یه صفحه ای روبازمیکردیم بعد وبلاگایی که توی لینکامون نیست ولی بروزشدن
رونشون میداد الان اون صفحه روهم پیدانمیکنم
شمامیدونین کجارفته؟؟؟؟؟
ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ آبان ﺑﻮﺩ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﻣﺴﺎﻟﻢ آبانه
ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺮﻩ ﺣﺘﻤﺎ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻌﺪﻡ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺎﺯ آبانه
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﯾﻢ؟؟
تورو خدا ﺣﺠﺎﺑﺘﻮنو ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐنید
(( این مکالمه ها در دنیای واقعی دخترانی مشاهده گردیده است ))
پسر: عزیزم مادرم صدام می کنه برم ببینم چی کار داره
دختر: باشه سلام برسون
پسر: چشم
دختر: زود میای؟
پسر: آره داره داد میزنه فکر کنم واجب باشه
دختر: نگران شدم یعنی چی شده؟
پسر: بزار برم نگاه کنم بیام بهت بگم
دختر: باشه می خوای بیام اونجا؟
پسر: نه بیای که مادرم جرم میذاره
دختر: چه طرز حرف زدنه؟
پسر: عزیزم مادرم داره جیغ میزنه
دختر: بهونه مادرتُ نگیر وقتی بد دهنی می کنی
پسر: فکر کنم خونمون آتیش گرفته دود تو اتاق پر شده
دختر: می خوای زنگ بزنم به آتش نشانی؟
پسر: نه همین که بزاری برم کمک مادرم حل میشه مشکل
دختر: همش می خوای از دستم فرار کنی
پسر: نه عزیزم جدی خونمون آتیش گرفته
دختر: من مهم ترم یا آتیش؟
پسر: معلومه که تو این چه حرفیه
دختر: باشه پس برو
پسر: مرسی عزیزم
دختر: مواظب خودت باش
پسر: چشم
دختر: برگشتی بهم خبر بده
پسر: اوکی
دختر: نگران شدم زود بیا
پسر: باشه
دختر: اگه کمکی خواستید بگو
پسر: وای بس کن
دختر: چه طرز حرف زدنه؟ میدونستم از اولم دوسم نداری
پسر: مادرم تو آتیش سوخت مُرد
دختر: شوخی نکن
پسر: بس کن دیگه پیام نده
دختر: چیه بهتر از منُ پیدا کردی ؟
پسر: چی میگی ؟ دارم میگم مادرم مُرد
دختر: خب مرگ حقه این چه ربطی به رابطه ما داره ؟
پسر: خفه شو
دختر: میدونستم دوسم نداری
پسر: لباسم آتیش گرفته نمی تونم از خونه بیرون برم همه جا آتیش گرفته و ستون خونه افتاده
دختر: ستونارو بزن اونور برو بیرون بعدش بهم اس بده نگران شدم
پسر: دارم میسوزم
دختر: از عشق من ؟
پسر: —-----
دختر: چرا جواب نمیدی؟
پسر: —-----
دختر: شارژ تموم کردی ؟
پسر: —-----
دختر: دیگه دوسم نداری؟
پسر: —-----
دختر: دیگه از دستت خسته شدم ، نمی خواستم بهت بگم ولی خواستگار دارم اگه جواب ندی جواب مثبت بهش میدم
پسر: —-----
دختر: شوخی کردم خواستگار ندارم جواب بده
پسر: —----
دختر: باشه خودت خواستی . بای
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم...
تماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام شب
برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت
دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس
تو را
از بین گلهایی که در تنهاییم رویید
با حسرت
جدا کردم...